یادداشت دکتر میرآقایی عضو هیات علمی مرکز تحقیقات روانشناسی اجتماعی پیرامون جنگ
شهود تاریخی یک ملت: پیوند بقا و همدلی ایرانیان در روزهای بحران
به قلم آقای دکتر علی محمد میرآقایی
جنگ همیشه سایهای ماندگار بر زندگی انسان بوده. از نخستین قبایل و نزاعهای ابتدایی بر سر بقا، تا نبردهای بزرگی که سرنوشت تمدنها را شکل دادند. یافتههای باستانی و افسانههای کهن نشان میدهند که جنگ بخشی جدانشدنی از تاریخ بشر و هویت ملتهاست. برخلاف تصور امروزی، واقعیت این است که در گذشته، جنگ و خشونت بسیار فراگیرتر و مرگبارتر بوده؛ تا آنجا که آمارها نشان میدهد در بسیاری از دورهها، حدود ۴۰ درصد از مردان جوان در نبردها کشته میشدند و خانوادهها در سوگ و فقدان فرو میرفتند. هرچند ایران گاهی دورههایی از فتوحات را تجربه کرده، اما تجربه اصلی این سرزمین عمیقاً با دفاع و مقاومت در برابر تهاجم قدرتهای بزرگ گره خورده است؛ خاطرهای جمعی که سرشار از روایت بقا، سوگواری و همبستگی پس از مصیبتهاست.
در روزگاری که دوباره ایرانمان هدف تهاجم وحشیترین رژیم ممکن قرار گرفت، خیابانها، جمعهای کوچک و بزرگ، خانه ها و فضای مجازی، همه و همه شاهد پدیدهای شگفتانگیز شدند: انسجامی ملموس و فراگیر که نه صرفا در سطح نمادها و شعارها، که تا ژرفای مناسبات انسانی روزمره نفوذ کرد. این در حالی بود که بسیاری انتظار داشتند موج نارضایتیهای مزمن، تفاوت نسلها و شکافهای اجتماعی، مانع چنین وحدتی شوند. اما جامعه ایران باز هم به شکلی حیرتانگیز، در لحظه خطر، به هم پیوست. گویی رشتههایی نامرئی و کهن از اعماق تاریخ، دوباره دلها را به هم گره زدهاند.
سرچشمه این پیوند جمعی را نمیتوان تنها در عقلانیت یا مصلحتهای سیاسی روزمره جست. توضیح آن نیازمند سفری به لایههای عمیقتر روان و حافظه جمعی ایرانیان است. جایی که به تعبیر یونگ، ناهشیار جمعی جای دارد. قلمرویی از خاطرات تاریخی، افسانههای دیرپا و الگوهای زیستی که نسل به نسل منتقل میشوند و در لحظه تهدید، بیاختیار فرمان انسجام میدهند. فرهنگ ایرانی بارها تجربه تهاجم و مصیبت را زیسته و هر بار، نقطهای حیاتی پدید آمده که اختلافات کنار گذاشته شده و “ما”ی جمعی در پرچم بقا و پایداری شکل گرفته است. این خاطره نه فقط در کتابهای تاریخ، بلکه در ساختار احساسی و ژنتیک فرهنگی رسوب کرده است.
چنین وحدتی صرفا یک واکنش روانشناختی منفعل نیست، بلکه ریشه در دلبستگی وجودی به خاک، مرز و اسطوره “ما” دارد. درست همانطور که کودک هنگام خطر به مادر یا پناهگاه امنش پناه میبرد، جامعه ایرانی نیز در آستانه تهدید، بیاختیار به میهن بهعنوان حافظه و پناهگاه تاریخیاش پناه میبرد؛ جایی که هر بار امنترین مأمن امید و تکرار زندگی بوده است. دلبستگی به وطن نوعی پیوند جمعی میسازد که فراتر از جغرافیا، در حافظه زیستی و احساسی مردم جای گرفته است.
نگاهی دقیقتر از منظر فرضیه اکتشاف اجتماعی رَند (Rand’s Social Heuristic Hypothesis) نیز بر این واقعیت مهر تایید میگذارد. انسانها در بحران، به سراغ رفتارهایی میروند که تاریخ و تجربه جمعی، سودمندی آنها را بارها اثبات کرده است. ایرانیان، همچون کودکی که بارها هنگام ترس به آغوش مادر رفته و آرام گرفته، طی قرنها آموختهاند رمز عبور از مصیبتها، کنار گذاشتن اختلاف و پناهبردن به وحدت است. این انسجام دفاعی امروز، نه محصول رویدادهای یکی دو دهه اخیر، که عصاره آزمون و خطاهای تلخ و شیرین نسلهاست؛ نوعی شهود تاریخی که در لحظات اضطرار فعال میشود. در عمیقترین لایههای ذهن و ناهشیار جمعی ایرانی، الگویی تکاملیافته حک شده است: در لحظات تهدید و خطر خارجی، هویت و بقای ما فقط با کنارهمبودن معنا مییابد. چنین تجربهای نه صرفا یک واکنش زودگذر یا راهبرد میهنپرستانه، که رمزی از راز حیات تاریخی و بقاست. دلیلی زنده بر اینکه هنوز ایران و ایرانی، برای ماندن و عبور از بحران، به هم دل میسپارند.